مروری بر خاطرات گذشته
عزیز ک رفته بود سوریه برات محمدباقر ی دست لباس پلیسی اورده بود خیلی بهت میومد ی بار رفتیم میامه مامان اونارو تنت کرد همین طور ک داشتیم میرفتیم هی بعضیا بهت میگفتن سلام سرهنگ از این جور چیزا ی بارم ی اقاهه اومد بهت احترام نظامی کرد گفت سرهنگ توام کلی کیف میکردی همین چن تاعکسو ازش دارم میذارمشون ...
نویسنده :
khahary
4:55